۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

انتظار مضاعف/ خبری در راه نیست، مردی در راه است...

انتظار مضاعف/ خبری در راه نیست، مردی در راه است...


داداش حسین بچه بسیجی ها هر چقدر دلش خون باشد اما اراده کند می تواند به عشق بچه بسیجی ها در عرض چند ثانیه دل نوشت بنویسد. این هم نقشه ما بچه بسیجی ها بود برای فریب دوباره سایت بالاترین و ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن.

عاقبت دستگاه قضایی به وعده اش عمل کرد و حکم جلب آقازاده را صادر کرد. "حسین شریعتمداری" پسر کدامیک از سران فتنه است که اینچنین "بانوی سرب" را آزرده است. به "شیرین" نباید نازک تر از "صلح" گفت. "بانوی سرب" از رحم گلوله ای بیرون آمده که چشم کودک فلسطینی را کور کرده است. من می دانم چرا قوه قضاییه سران فتنه را بازداشت نمی کند. چون محافظان سران فتنه آنقدر زیادند که در دادگاه جا نمی شوند. قاضی فقط زورش به چک برگشتی ها می رسد. سیلی آبدار بر صورت انقلاب جرم نیست و با یک تذکر شفاهی قابل حل است. نامه سرگشاده با یک تذکر کتبی. جام زهر با یک لیوان آب خنک. فتنه با یک فاتحه. جنگ نرم با یک احوالپرسی گرم. خون بچه بسیجی ها با یک صلوات. اصلا بابا اکبر را محاکمه کنید که در وصیت نامه اش از بانوی سرب به نیکی یاد نکرد و در جاده اهواز خرمشهر برادر کشی کرد. من مرده، شما زنده؛ فائزه باز هم برج جدید افتتاح می کند به لج مادر شهیدی که باز هم سر برج پول کم می آورد. اخوان لاریجانی وقتی به منزل هم می روند جلسه سران قواست اما ماشین احمدی نژاد را به خط ویژه راه نمی دهند. احمدی نژاد کلمه ای است در لابلای خطوط وصیت نامه شهدا البته اگر ویرگول "اسفندیار" بگذارد. ما دور نام رئیس جمهورمان "پرانتز" می گذاریم و از او مراقبت می کنیم و جلوی نام سران فتنه "ضربدر" می کشیم تا معلم کلاس ظهور از غیبت برگردد. تا خدا "تصمیم کبری" را بگیرد و بعد از جمهوری اسلامی که ظهور صغری بود، ۳۱۳ یاقوت سرخ را دسته به دسته بنشاند کنار هم. من مبصر کلاس جمهوری اسلامی در فضای سایبر خواهم ماند تا چشم بالاترین کور شود از نور ماه. پنجره کلاس باز است و دارد از حنجره آسمان صدایی می آید. ماه من، ای سید خراسانی! ترجمه کن ظهور را به زبان سرخ حسین. انتظار دقایقی بعد سر خواهد رسید. هوای آخر الزمان آفتابی خواهد شد؛ اگر آن مرد با "یاران" بیاید. "باران"، اشک ام البنین بود در فراق عباس و رعد و برق یعنی تا لحظاتی دیگر خدا از ظهور، "عکس یادگاری" خواهد گرفت که در آن همه پیامبران جمع اند. همه امامان. همه شهیدان. حتی شهید گمنام قطعه ۲۸. حتی بابای "امین عارفی" که مثل "زهرا" مزارش نامعلوم است، در این عکس کاملا پیداست؛ قطعه ۲۶ ردیف ۶۳ شماره ۴۴. با پدرم در یک جاست! 

                                                                    ***

ماه من، ای سید خراسانی! این روزها چقدر تو بوی خورشید می دهی. قصه چیست که انتظارت مضاعف شده است. من می دانم؛ خبری در راه نیست، مردی در راه است...  

برگرفته از قطعه 26

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر